آטּ گــــــــ ـاه کهـ در آغـوش تــُـ بود
فرشـــــتـ ـه اش مے פֿــــوآندے حــــــآل کهـ در آغوشـ دیگـــ ـرے استـ
نظرات شما عزیزان:
فــآحشـه ...؟
سیصدو شصت و پنج حسرت را همچنان میکشم به دنبالم
قهوهات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمیگنجم
دیدهام در جهاننما چشمی که به تکرار میکشد فالم
یک نفر از غبار میآید مژده تازه تو تکراریست
یک نفر از غبار آمد و زد زخمهای همیشه بر بالم
باز در جمع تازه اضداد حال و روزی نگفتنی دارم
هم نمیدانم از چه میخندم هم نمیدانم از چه مینالم
راستی در هوای شرجی هم دیدن دوستان تماشاییست
به غریبی قسم نمیدانم چه بگویم جز اینکه خوشحالم
دوستانی عمیق آمدند چهرههایی که غرقشان شدهام
میوههای رسیدهای که هنوز من به باغ کمالشان کالم
چندیست شعرهایم را جز برای خودم نمیخوانم
شاید از بس صدایشان زدهام دوست دارند دوستان لالم
شعر از: محمدعلی بهمنی
رنگ سال گذشته را دارد همه لحظههای امسالم
فاطمه.شریک خوب رویاهای من
ساعت12:18---19 اسفند 1391
ای وااااااااااااااااااااااااااااا ی
نمیدونم چرا از این متنت خوشم نیومد...بخدا دست خودم نبود!!!پاسخ:داداشم اینا واقعیته...منم خوشم نمیاد
نوشته شده در شنبه 15 / 12 / 1391 |
ساعت
11 توسط ☁.¸¸.•☂مریم☁